رمزگشايي از راه دور
در راستای این که به نظرم – و االبته به نظر استادنا – تجربه از هر درسی در کلاس با ارزش تر و عمیق تر است، یکی از تجربیات گرانقدر اخیر را در رابطه با " ارتباط از نوع جمعی " به عرض می رسانم:
دیروز روی تابلوی وایت برد اتاق کار یکی از دوستان ( در مثلا دفتر یک روزنامه غیر خودی )، جملاتی نوشته شده بود که من را ناخودآگاه به اعتراض واداشت. البته موضوعی که در وهله اول توجهم را جلب کرد، چیز دیگری بود. کنار نوشته ها یک کاغذ A4 عجیب با نوار چسب آویزان شده بود که هر آدم کنجکاو ( و سه پیچی مثل من ) را ناخودآگاه به فکر وام می داشت ( یا سر کار می گذاشت).
وایت برد در کنار درب ورودی اتاق نصب شده بود. در همان لحظه ورودم، کاغذ A4 روی وایت برد توجهم را جلب کرد. به آن خیره شدم، اما چیزی دستگیرم نشد. نقطه هایی با فاصله های یکسان و مرتب کنار هم قرار داشتند که تمام صفحه کاغذ را پوشانده بودند. زیر نقطه ها هم سطری به زبان انگلیسی نوشته شده بود، که من اول از همه آن را خواندم. به هر حال حداقل این ادعا را داشتم که انگلیسی را تا حد قابل قبولی بلدم. اما هر چه آن سطر را خواندم نتوانستم میان آن و نقطه ها رابطه ای منطقی برقرار کنم. آن سطر انگليسي اين بود: "Sometimes, you need to step away from the details to see the Big Idea "
یکی از دوستان درون اتاق که گویی از نگاه هاج و واج من به تابلو به وجد آمده بود، با لحن یک فاتح از من پرسید: چیزی نفهمیدی، نه؟ بنده هم که دیگر از فکر کردن و به جایی نرسیدن خسته شده بودم، با قیافه ای حق به جانب گفتم: فکر کنم یه رمزی توش باشه. دوستم با خونسردی آزاردهنده ای جواب داد: بیا یه خورده عقب تر. با تعجب و احتیاط ( با خودم فکر می کردم که یه جورایی سر کارم ) چند قدمی به عقب برداشتم و از وایت برد فاصله گرفتم. هنوز چشمانم روی تابلو خیره بود که از شوق و شعف کشف شهودانه شمایل کلماتی که در میان نقطه ها ظاهر شدند، در دل به خود ( نه خالق اثر ) احسنت گفتم.
رمز نقطه ها ساده اما پیچیده بود. "رمزهای ساده معمولا به امور عینی اشاره دارند و حشو و عادی هستند، اما رمزهای پیچیده نمادین و آوانگارد بوده و به انتزاعات و تعمیم ها معطوف می شوند. رمزهای ساده ... "، ناگهان آموخته هایم در کلاس " ارتباط جمعی" فوران کرده بود. تصور می کردم به کشفی بی بدیل نایل شده ام که باید فورا آن را به زبان آورم وگرنه بیشتر اسباب سرگرمی دوستان را که منتظر واکنش های عجیب و غریب من بودند، فراهم می کردم. بنابراین با متانتی که برای خودم هم تازگی داشت، عبارتی را که دیدم، بلند و قراء خواندم: " Big Idea " ( ايده بزرگ ).
نمی دانم تا این جا شما هم به رمز کار پی برده اید یا نه، اما برای این که به خساست در کشف شهود متهم نشوم و کریمانه لذت یافته ام را میان شما قسمت کنم، ناچارم آن را برایتان بازگو کنم.
برخی از نقطه ها کمی درشت تر بودند، بنابراین وقتی از صفحه کاغذی دور شدم، نقطه های کوچک تر کمتر به چشمم آمده و در میان سفیدی کاغذ تقریبا محو شدند. اما نقطه های بزرگتر در کنار هم، اجزای حروف انگلیسی عبارت " Big Idea " را شکل می دادند، به گونه ای که می توانستم به راحتی آن را به خوانم. پیچیدگی کار فقط در این بود که کاغذ روی وایت برد را در همان لحظه ورودم دیدم و تصورم این بود که می توان از نزدیک و با دقیق شدن، رمز نامکشوف آن را برملا کرد. در واقع رمز این نقطه ها در عین پیچیده بودن کاملا ساده بود. همين جا بود كه مفهوم آن جمله انگليسي را دريافتم ( گاهي اوقات براي اين كه ايده بزرگ را دريابيد، بايد كمي از جزئيات دور شويد).
این ماجرا را تعربف کردم تا بدانید ( مخصوصا استاد ارجمند درس ارتباط جمعی ) که چقدر بنده در یافتن مصدایق تجربی آموخته هایم در جلسات درس، کوشا و پی گیر هستم. فقط نمی دانم که دقیقا ارتباط این تجربه با آن آموخته ها چیست. این هم باشد به عهده شما تا آن را کشف کنید و از لذتش محروم نشوید. فقط وقتی کشف کردید ( اگر هم نکردید اشکالی ندارد ) اینجانب را نیز در جریان بگذارید تا ما هم فیضی اکمل برده باشیم.
راستی ادامه ماجرا و این که سایر نوشته های روی تابلوی وایت برد ( کنار کاغذ اسرارآمیز A4 ) چه بودند را در مجالی دیگر به عرضتان می رسانم.